چـرنــد و پـرنــد

چرند و پرند / طنز / مهمل /...

چـرنــد و پـرنــد

چرند و پرند / طنز / مهمل /...

مونا لیزا و ملا رضا

سیلامون علیکوم !

اول از همه بر پدر و مادر ISP مردم آزار لعنت(بشمار). ازدیروز تا حالا هر چی رفتم وصل شم این Error 676 دهنمو سرویس کرد.هر چی هم زنگ میزنی ISP میگه مال مخابراته...

خیر سرم میخواستم  2 تا مطلب بزارماااااا.

شانس منه دیگه لب دریا هم که برم باید یه آفتابه آب دستم باشه. ولی خب از من به شما نصیحت تا یه ISPجدید اومد و اکانت ارزون داد مث من نرین یهویی 100 ساعت اکانت ازش بخرین و بعدشم مث من بمونین تو گل!!!

خب بریم سراغ کار خودمون:

حتما تا حالا تصویر نقاشی شده از مونا لیزا رو دیدین؟؟!!

لبخند ژوکوند رو میگم . { همون اثر معروف قرن ۱۶ داووینچی}

دانشمندا و فلاسفه و قشر علاف و بیکار و خونه دار وبچه دار زنبیلو وردارو بیار...(اِ.. ببخشید یه لحظه جو گیر شدم)خلاصه ملت افتاده بودن دنبال اینکه این مونا لیزا خونواده مونواده نداشته ؟؟ اصلا چیکاره بوده؟

شووری , بابایی , داداشی , کسی یو نداشته؟؟؟؟؟

آقا دنبال این مطلب همه جا رو گشتن اما نتیجه ای نداشـــــــت , تا اینکه چند وقت پیش تو یکی از این لپ لپ گنده ها یه نقاشی پیدا شد که بیا و ببین.............

عکس خیلی شبیه نقاشی این مونا جـــون خودمون بود (تبلیغ واسه لپ لپ!)

آقا عکسشو بردن هندســون , یک زن گنده بســون ...(دوباره جو گیر شدم!) عکسشو بردن نشون نوه نتیجه های مونـا جــون دادن.

طبق گفته شبکه TOROCNN (بخونین تورو سَنَ نَ...یعنی به تو چه؟)این نقاشی پیدا شده مربوط میشه به شووری گور به گور شده مونا جــون ملا رضا که دراوان جوانی و در سن 50 سالگی به دلیل فشار مالی , فشار خون , اجاره خونه , دود ترافیک , گوجه کیلویی 1800 تومن و... دار فانی رو وداع گفت و ... .

این تصویر نقاشی شده هم مربوط میشه به موقعی که ملا رضا همراه مونا جون  و به اصرار اون رفتن تا ازشون نقاشی بشه واسه رو پاسپورتاشون.

آخه مونا جـــون گفته بوده که حالا که منو واسه ماه عسل نبردی جزایر قناری باید واسه تابسسون بریم یه سفری خارجه اونم کجا ؟ عالی قاپو وچهل ستون...

امـا بیچاره عمر این ملا رضا به این سفر فرنگسسون کفاف نداد و دق کرد.

به گزارش همون شبکه TOROCNN هنوز علت اینکه چرا این نقاشی بعد از این همه مدت سر از لپ لپ های ایران درآورده در دست احداث , نه اقدام , نه دست ... نمیدونم دست کیه؟؟!!! ولی بخدا دست من نیست!

اما اگه کسی فهمید یه ندا بده ما هم بدونیم!

و حالا این شما و این تصویر ملا رضای ناکوم قصه ما...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ملا رضا

 

غروب آدینه

 

بدان که طفل بهانه گیر قلبم باز هم بهانه تو را میگیرد

  ,                                                           

 

                                                           غروب هر آدینه در کنار پنجره قلبم به انتظار می نشینم

 

                                                           تا

 

آنگاه که تو ای مــــــولای مــن از راه بیایی 

                                                           تا آن روز با یادت عـــــــشق بازی میکنم 

 

                                                            و

     

نامت را بر سردر قلبم حک خواهم کرد ای گل نرگس

 

 

 

فرا رسیدن اربعین حسینی رو به تموم سر گشتگان کوی حسین (ع) تسلیت میگم

منتظرم باشید تا چند روز دیگه ...   

 

 <<  التماس دعــــا  >>

 

گوهر

 

سیلام عزیزان عزیز تر از جان (آووووو)!!!

بعد از چند هفته دوری این اولین جمعه و اولین حرف حساب وب لاگه از این به بعد سعی میکنم جمعه ها رو لنگ نکنم.

هر کی طالبه با نظرش منو  دلگرمی بده   (دعای فرج یادتون نره). بازم از دوستایی که لطف کردن و اینجا ویو کردن و اظهار نظر کردن ممنونم  

و اما بعد...

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد، کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند.

سنگ زیبایی درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد

در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد

و به او داد

مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:

آیا آن سنگ را به من می دهی؟» زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.

 او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند،

 بنابراین سنگ را برداشت و باعجله به طرف شهر حرکت کرد چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:

 «من خیلی فکر کردم، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.»

بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: «من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم.

                                                     به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم؟ "

 

سیر تکاملی دخترا...

 

سال 1230:

مرد: دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمی شم...

زن: آقا حالا یه غلطی کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...

مرد: بلند خندیده؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره مش حسین آقا بقالی ماست بخره.

نخیر نمی شه باید بکشمش.. برو کنار مینم..... آی ی ی

- بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه

 

سال 1300:

مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی؟ می کشمت تا برا بقیه درس عبرت بشه.  یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی

 از این حرفا بزنی. تو غــلـــــــــــــــــــــــط می کنی(اینو با لهجه بابای نازی ). تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن

خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی جونم مرگ شده ؟؟؟

زن: آقا ، آروم باشیــن. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها!  ... خورد (شما بخونین شکر).

 دیگه از این مارک ...(شکرا) نمی خوره. قول میده...

مرد( با نعره حمله می کنه طرف دخترش   ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدونه درد می کشمت...

-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه

 

 

سال1350:

مرد: چی؟ دانشچی چی ؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بوکونی؟

 فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کونم...

زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ...

مرد: چی چی  می گوی  ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نیمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم.

 یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کونی...

-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه

 

سال1380

مرد: کجا؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون

مث جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن  ) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت.

 من... تو رو... می کشم...( این یکیو با لهجه هندی برین... )

زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).

مرد: من... اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه... نه... نمی خواد. بدتر شد. 

همون بالا ببندیش بهتره...

 

سال1400

دختر: چی؟ چی گفتی مرتیکه ی....؟ دارم بهت می گم ماشین بی ماشین. همین که گفتم. من با الکس  قرار دارم ماشینم می خوام.

 میخوای بری بیرون پیاده برو...

باباه:جیکش در نمی یاد...

زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم.

 رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه...

بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو می بخشه !!